سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّت ما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاری می شود . [امام صادق علیه السلام]
اتاق گفتگو

  نویسنده: محسن خطیبی  
 

اگر فریاد ندا را در گلو خشکاندند ما هزاران بار فریاد ندا سر داده ایم

همیشه در ذهن و روح ما زنده خواهی بود و زندگی خواهی کرد


 
   
دوشنبه 88 آذر 9 ساعت 11:46 صبح

  نویسنده: محسن خطیبی  
 

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهای‌تان زخم‌دار است
                                              با ریشه چه می‌کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده‌اید
پرواز را علامت ممنوع میزنید
            با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می‌کشید
گیرم که می‌برید
گیرم که می‌زنید
                      با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟

خسرو گلسرخی


 
   
دوشنبه 88 آذر 9 ساعت 11:46 صبح

  نویسنده: محسن خطیبی  
 
برای التیام دردهایم روزه خواهم گرفت، گاندی می‌خوانم، قرآن را نگاه خواهم کرد و به آفریدگار پناه می‌برم...
به عقیده‌ی من، عدم خشونت بی‌نهایت پر ارزش‌تر از خشونت است. بخشش به مراتب بیشتر از انتقام، نمایانگر قدرت است.
اگر قرار باشد، بین بزدلی و خشونت، یکی را برگزینم؛ خشونت را ترجیح می‌دهم.
عدم خشونت یعنی عشقی بی‌حد و حصر که به نوبه‌ی خود به معنای توانایی تحمل رنجی بی‌اندازه است. جز یک زن-مادر تمام انسان‌ها-، چه کسی نماد کامل این توانایی است؟
درست مانند اسلحه که نماد خشونت است، چرخ هم نماد عدم خشونت است. طوری که با دیدن آن بلافاصله آرامش را به خاطر می‌آوریم. اما اگر در جهت روح معنوی آن حرکت نکنیم، نشانگر آرامش نخواهد بود.
ایجاد عدم خشونت و آرامش ناب و پاک، محال است.
خشونت، پی‌آمد نابربری و عدم خشونت نتیجه‌ی مساوات است.
ما فقط به وسیله‌ی عشق و نه با تنفر است که می‌توانیم عقیده‌ی مخالفان خود را تغییر دهیم. تنفر وحشیانه‌ترین شکل خشونت است. خشونت به شخصی که تنفر دارد آسیب می‌رساند نه فرد مورد تنفر.

 
   
دوشنبه 88 آذر 9 ساعت 11:46 صبح

  نویسنده: محسن خطیبی  
 

کفش‏هایم کو،
چه کسی بود صدا زد: سهراب
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
                 و منوچهر و پروانه، و شاید همه‏ی مردم شهر.
شب خرداد
به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‏ها می‏گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‏ی سبز پتو خواب مرا می‏روبد.
بوی هجرت می‏آید:
بالش من پُر آواز پَر چلچه‏هاست.

                                                          سهراب سپهری


 
   
دوشنبه 88 آذر 9 ساعت 11:46 صبح

  نویسنده: محسن خطیبی  
 
به کجا چنین شتابان ؟ دکتر شفیعی کدکنی
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
 
آری دکتر محمد رضا کدکنی هم رفتنی شد؛ یعنی هجرت را به ماندن و ایستادن ترجیح داد... احتمالا برایش بسیار سخت بود دیدن آنچه بر سر مردمش آوردند و تاب ایستادن در برابر طوفان خشم و کینه را نداشت. باید می‏رفت... آنجا قدر انسان را به اندازه‏تر می‏دانند آنجا شان آدمی را انسانی‏تر می‏خوانند. دیگران هم خواهند رفت و چون گذشته‏گان. چندی است بازار هجرت داغ است و وطن داغدار و لاله‏گون.

 
   
دوشنبه 88 آذر 9 ساعت 11:46 صبح

<   <<   6   7   8      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  بابا بی خیالی طی کنید
نمی دونم
می نویسم,پس هستم.
یک اتفاق میکشم!
[عناوین آرشیوشده]
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

18034: کل بازدید

30 :بازدید امروز

15 :بازدید دیروز

 RSS 

 
فهرست موضوعی
 
آرشیو
 
درباره خودم
اتاق گفتگو
محسن خطیبی
گفتگو در مورد مشکلات زندگی
 
لوگوی خودم
اتاق گفتگو
 
عکس رفقام
 
رفقام
 
 
 
اشتراک