گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام! و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخمدار است با ریشه چه میکنید؟ گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرندهاید پرواز را علامت ممنوع میزنید با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟ گیرم که میکشید گیرم که میبرید گیرم که میزنید با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟ خسرو گلسرخی
برای التیام دردهایم روزه خواهم گرفت، گاندی میخوانم، قرآن را نگاه خواهم کرد و به آفریدگار پناه میبرم... به عقیدهی من، عدم خشونت بینهایت پر ارزشتر از خشونت است. بخشش به مراتب بیشتر از انتقام، نمایانگر قدرت است. اگر قرار باشد، بین بزدلی و خشونت، یکی را برگزینم؛ خشونت را ترجیح میدهم. عدم خشونت یعنی عشقی بیحد و حصر که به نوبهی خود به معنای توانایی تحمل رنجی بیاندازه است. جز یک زن-مادر تمام انسانها-، چه کسی نماد کامل این توانایی است؟ درست مانند اسلحه که نماد خشونت است، چرخ هم نماد عدم خشونت است. طوری که با دیدن آن بلافاصله آرامش را به خاطر میآوریم. اما اگر در جهت روح معنوی آن حرکت نکنیم، نشانگر آرامش نخواهد بود. ایجاد عدم خشونت و آرامش ناب و پاک، محال است. خشونت، پیآمد نابربری و عدم خشونت نتیجهی مساوات است. ما فقط به وسیلهی عشق و نه با تنفر است که میتوانیم عقیدهی مخالفان خود را تغییر دهیم. تنفر وحشیانهترین شکل خشونت است. خشونت به شخصی که تنفر دارد آسیب میرساند نه فرد مورد تنفر.
کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ. مادرم در خواب است. و منوچهر و پروانه، و شاید همهی مردم شهر. شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد. بوی هجرت میآید: بالش من پُر آواز پَر چلچههاست.
به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان ؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
آری دکتر محمد رضا کدکنی هم رفتنی شد؛ یعنی هجرت را به ماندن و ایستادن ترجیح داد... احتمالا برایش بسیار سخت بود دیدن آنچه بر سر مردمش آوردند و تاب ایستادن در برابر طوفان خشم و کینه را نداشت. باید میرفت... آنجا قدر انسان را به اندازهتر میدانند آنجا شان آدمی را انسانیتر میخوانند. دیگران هم خواهند رفت و چون گذشتهگان. چندی است بازار هجرت داغ است و وطن داغدار و لالهگون.